راز مراسم صبحگاه (یک داستان واقعی)
سربازان همه به صف ایستاده بودند. همه چشم به دهان فرمانده پادگان دوخته بودند تا با فرمان او مراسم صبحگاه را آغاز کنند. به فرمان فرمانده مراسم صبحگاه آغاز شد. سرباز جوان برای قرائت قرآن جلو رفت و فرمانده جایگاه دستور خبردار صادرکرد. همه خبردار ایستادند.
راز مراسم صبحگاه (یک داستان واقعی) ادامه مطلب