برتراندیش

کلاس مجازی (یک داستان کوتاه)

در کلاس درس مجازی نشسته ام  با تصور کلاس واقعی بوی پرتقال را حس می کنم. با خیال خود به دنیای واقعی گام می گذارم. بوی پرتقال تمام فضای کلاس رو می کرد وقتی که نازنین یواشکی پرتقال می خورد. مثل همیشه فکر می کند من متوجه نمی شوم.
Bartaandish-pattern-1.png
Bartaandish-pattern-1.png
کلاس مجازی

آغاز:

چند روز پیش که برای یک کار اداری به مدرسه بدون معلم رفتم، سری هم به کلاس درس خالی از دانش آموز زدم. مکانی که اکنون کلاس مجازی است و به خاطر ویروس کرونا خالی از دانش آموز بود. وارد کلاس شدم. صندلی معلم پر از خاک بود. با دستمالی آنرا تمیز کردم و نشستم. چشمانم را بستم و کلاس واقعی را به جای کلاس مجازی تصور کردم.

در عالم رویا خودم را در کلاس درس حضوری دیدم. کلاس درس پر بود از همهمه. از سر و صدای بچه ها خوشحال شدم. همه مشغول نوشتن تکالیف خود از روی تخته سیاه بودند. بعضی ها هنوز هم شیطنت می کردند. نسترن فریاد می زد: خانم اجازه این احمدی روی کتاب من خط کشید. نسرین جواب میداد: خانم دروغ می گه.عمدی نبود دستم بهش خورد.

بوی پرتقال:

در کلاس درس مجازی نشسته ام  با تصور کلاس واقعی بوی پرتقال را حس می کنم. با خیال خود به دنیای واقعی گام می گذارم. بوی پرتقال تمام فضای کلاس رو می کرد وقتی که نازنین یواشکی پرتقال می خورد. مثل همیشه فکر می کند من متوجه نمی شوم.

به چهره ریحانه شاگرد اول کلاس خیره می شوم. استعداد زیادی دارد اما بچه ها بخاطر قد کوتاهش مسخره اش می کنند. به من خیره می شود. در نگاهش مهربانی و علاقه را می بینم. چند روز پیش برایم دسته گلی هدیه آورد.

نگاهم را به پشت پنجره کلاس می دوزم. همهمه دانش آموزان مدرسه بیرون از کلاس به گوش می رسد. انتهای حیاط مدرسه، معلم ورزش بچه های کلاس سوم رو نرمش می دهد. هوا گرم است. بچه ها عرق می کنند. اما گرمای هوا مانع ورزش بچه ها نمی شود. کم کم به زنگ تفریح نزدیک می شویم.

مقاله چگونه بر خطاهای شغلی خود غلبه کنیم؟ می تواند برای شما مفید باشد.

قبل از مجازی:

هنوز در عالم رویا هستم که معاون مدرسه به طرف گوشه سالن حرکت می کند تا زنگ را بزند. نگاهی به ساعتش می کند. صدای زنگ فضای سالن مدرسه را پر می کند. فریادهای بچه هاست که با صدای زنگ مخلوط می شود. دانش آموزان به سرعت کلاس رو ترک می کنند. از پنجره شیشه ای بزرگ کلاس، نگاهی به حیاط مدرسه می اندازم.

بچه ها توی حیاط می لولند. چقدر این لحظه دوست داشتنی است. همه اینها زیبا و قشنگ هستند. بعضی از دانش آموزان چاشت خود را می خورند. عده ای با بطری پلاستیکی نوشابه، فوتبال بازی می کنند. گروهی در دسته های دو سه نفری دست در گردن هم قدم می زنند. من در مدرسه و کلاس بدون دانش آموز غرق در تصورات خویش برای کلاس مجازی هستم که چگونه به دانش آموزانم درس محبت بدهم.

حتما مقاله ندای درون را بخوانید

کلاس مجازی:

هنوز روی صندلی نشسته ام. احساس می کنم که سرم پر از فریاد و صداهای مبهم بچه ها است. لابلای سر و صدای بچه ها گم می شم . انگار توی دنیای دیگری هستم. حس می کنم حالم خوب نیست. سرم گیج می رود. دستم را به میز معلم تکیه  می دهم . لحظه ای چشمانم را باز می کنم.

در آن لحظه نه می بینم و نه می شنوم. سکوت عجیبی همه جا رو فراگرفته است. حیاط مدرسه کاملا خالی است. خبری از سر و صدای بچه ها نیست. دلم فرو می ریزد. قلبم  درد می گیرد. نیمکت های کلاس خالی و کلاس سوت و کور است. آب خوری توی حیاط خشک و بی روح ست.

در کلاس مجازی به جای خالی عاطفه نگاه می کنم. سال گذشته همینجا نشسته بود. نگاه مهربانش را فراموش نمی کنم. گلدان شمعدانی هدیه لیلا به کلاس خشکیده بود. حالا من بودم و یک کلاس بدون دانش آموز و خاطره خوشی از بچه ها و کرونا.

من بودم و یک گوشی تلفن همراه و کلاس مجازی و بچه هایی که هیچکدامشان را از نزدیک ندیده بودم. من بودم و همه آموزشی که باید با گوشی در فضای مجازی و کلاس مجازی به بچه ها یاد میدادم. حالا من بودم و یک دنیای تازه ی بدون احساس.

گرچه کلاس مجازی برگزار می شود اما می توانم برای لحظاتی کوتاه، تصویرشان را ببینم و یا صدایشان را بشنوم. اما چه فایده دیگه دعوا و قهر و آشتی هایشان را نمی بینم. احساس تلخی به من دست می دهد. کلاس خالی از احساس را ترک می کنم.

مقاله بهترین سال زندگی تو را بخوانید.

دلتنگی کلاس حضوری:

کاش می شد یکبار دیگه گرمی حضور بچه ها را در کلاس احساس کنم. باز هم نگاه معصومانه و محبت آمیزشان را در کلاس ببینم. ای کاش یک بار دیگه قهر و آشتی های کودکانه شان را ببینم. کاش می شد دوباره دستی به نشانه محبت روی سرشان می کشیدم. دلم برای عطر خوردن پرتقال یواشکی بچه ها تنگ شد.

دلم برای انجام ندادن تکالیف شان پر می زند. دلم برای کلاس غیر مجازی و فضای بدون کرونا، برای خنده های دلنشین بچه ها، دلم برای بهانه های ناشیانه آنها تنگ شده است. برای آموزش و تربیت حضوری دلتنگم.

اجازه خانم، اجازه مهمان داشتیم. خانم یادمان رفت. خانم معلم بابا بزرگم مریض بود نتوانستم بنویسم. به خدا خواهر کوچکم مشقای منو پاره کرد. خانم اجازه….. با خودم می گویم: ای کاش کرونا نباشد، ای کاش کلاس درس، مجازی نباشد و آموزش غیرحضوری تمام شود. مدیر مدرسه مرا صدا می زند. با همین افکار به دفتر مدرسه می روم.

مقاله صعود چهل ساله را بخوانید.

خاطره ای از دوران کرونا نوشته:

مریم فرازی معلم پایه اول ابتدایی 

برتراندیش

بازدیدها: 589

1 دیدگاه دربارهٔ «کلاس مجازی (یک داستان کوتاه)»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

درباره وبگاه برتراندیش

کار رسانه‌ای جدید سه شرط لازم دارد: کوتاهی، سادگی و جذابیت‌. شاید بپرسید: چگونه مخاطب را درگیر نمایم؟ می گویم: اول خودت را جای مخاطب بگذار. اگر زبان او را فهمیدی، آنوقت هر کجای دنیا کار کنی می‌توانی روی مخاطب تاثیر بگذاری.

برتراندیش جهت افزایش آگاهی‌ مخاطبان خود برای زندگی بهتر در پرتو الطاف الهی تلاش می کند.

پیمایش به بالا